عشقهای زندگیم
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی کلام دلنشین همسرم عشق یعنی خنده شیرین پسرم عاشقانه دوستتان دارم ...
نویسنده :
مامان سمی
17:30
دغدغه های مادرانه
سلام سوهان عسلی مامان.عزیز دلم می خوام برات از اتفاقات این چند روز اخیر و دلواپسیهام بگم: چهارشنبه عصر (٢١فروردین)دایی رضا جون بعداز اداره اومد دنبال ما تا بریم خونشون چون بابا محسن عازم سفر سیاحتی از طرف محل کارشون به چندتا از شهرهای ایران بود و این سفرش چندروزی طول می کشید،بنابراین قرار شد ما یک هفته ای خونه مامانی بمونیم تا بابا از سفر برگرده،آرتین خوشگلم تو چند روزی بود که درست شیر نمی خوردی یعنی خیلی کم می خوردی اونم بازی بازی و این منو نگران می کرد بنابراین ٥شنبه عصر(22فروردین) بردمت پیش دکترت،آقای دکتر میدانی مهربون بعد یک چکاپ کلی(البته هردفعه چکاپ کلی از تمام اعضای بدنت انج...
نویسنده :
مامان سمی
20:00
تو بهترینی,عزیزترینی
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند تارموی توست اما ریشه ی عمر من است ...
نویسنده :
مامان سمی
17:02
عیدانه(اولین پست سال92)
پ سر گلم تعطیلات نوروزی هم خداروشکربه خوبی و خوشی پایان یافت،نوروز امسال خیلی با سالهای قبل فرق داشت،چون تو کوچولوی دوست داشتنی به جمعمون اضافه شده بودی و دلهای همه رو(به خصوص من و بابا محسن) با کارها و لبخندهای شیرینت غرق شادی می کردی،همونطور که تو آخرین پست ٩١ گفتم رفتیم به شهرستان آبا و اجدادی مامان و ١٣بدر هم همون جا بودیم بین فامیلهای پدری و مادری من،خیلی خوش گذشت،خداروشکر تو هم اصلا اذیت نشدی و اصلا هم غریبی نمی کردی به خاطر همین همه تورو بغل می کردن و بهت می گفتن پسر مهربون و غرق بوست می کردن و تو هم براشون حسابی می خندیدی و وقتی هم موزیک میذاشتن و شروع به رقص می کردن تو هم حسابی ذوق می ک...
نویسنده :
مامان سمی
10:53